= صابئین
فرهنگ فارسی عمید
۱. فرومایه؛ ناکس. ۲. کشتۀ ورمکرده؛ آماسیده.
۱. مربوط به مغرب: باد مغربی. ۲. قرارگرفته در غرب. ۳. از مردم مغربزمین (به ویژه اروپا و امریکا). ۴. مربوط به کشور مغرب (= مراکش): زر مغربی.
کسی که قصد و غرضی دارد؛ بدخواه و بدنفس.
آببردارنده با دست.
دوک.
غسلدادهشده؛ شستهشده.
۱. بخشودن گناه. ۲. آمرزش؛ چشمپوشی از گناه کسی.
سخنی که کسی را به غلط و اشتباه بیندازد.
۱. آنکه بر وی چیره شده باشند؛ شکستخورده. ۲. (اسم) (موسیقی) گوشهای در دستگاههای سهگاه و چهارگاه.
گمنام و بیقدر.
غمزده؛ غمناک؛ اندوهگین؛ اندوهناک.