۱. حاذق؛ باتجربه در امور. ۲. کسی که کاری را تکرار کند. ۳. آنکه درس را برای شاگردان تکرار کند.
فرهنگ فارسی عمید
مردی که دارای عائلۀ بسیار باشد؛ عائلهدار.
کسی که تعزیه را اداره میکرد؛ تعزیهگردان؛ یاریدهندۀ گریه.
عیبدار؛ ناقص؛ نادرست.
= غار١
= مغاره
غرامتها.
۱. عشقبازی کردن با زنان. ۲. سخنان عشقآمیز گفتن.
گود؛ گودال؛ جای گود: ابله و فرزانه را فرجام خاک / جایگاه هر دو اندر یک مغاک (رودکی: ۵۳۷).
۱. غبارآلوده؛ گردآلوده. ۲. تیرهرنگ.
کسی که بر او غبطه بخورند.
غذاخورنده.