محل صعود.
فرهنگ فارسی عمید
۱. جای صف بستن. ۲. میدان جنگ؛ محل کارزار.
۱. تصفیهشده؛ صافشده. ۲. خالص؛ بیغش.
۱. کفگیر. ۲. آنچه با آن چیزی را صاف کنند؛ پالونه.
ابزاری که با آن زنگ چیزی را بگیرند و آن را جلا دهند؛ مصقل.
صیقلزده؛ جلادادهشده.
۱. اصلاحکننده؛ بهصلاحآورنده؛ نیکوکننده. ۲. آشتیدهنده. ۳. شایسته؛ نیکوکار.
خیر و صلاح خود یا دیگری را در نظر گرفتن: چون مصلحتاندیشی دور است ز درویشی / هم سینه پر از آتش هم دیده پرآب اولی (حافظ: ۹۳۰).
آنکه خیر و صلاح را در نظر میگیرد.
۱. مصلحتاندیش؛ خیراندیش. ۲. عاقل؛ هوشیار. ۳. کارگزار.
۱. صلاحاندیشی؛ خیراندیشی. ۲. کارگزاری.
۱. آنکه تصمیم به کاری گرفته است و دارای عزم و اراده میباشد. ۲. [قدیمی] ثابت و استوار. ۳. [قدیمی] شمشیر درگذرنده از استخوان.