۱. (ادبی) ویژگی پایهای که در آن خبن و کفّ در فاعلاتن جمع شده باشد که حاصل آن فعلات است. ۲. [قدیمی] اسبی که در پایش سفیدی باشد یا پابند به آن زده باشند.
فرهنگ فارسی عمید
آنکه یا آنچه در مورد آن به گمان بیفتند؛ مبهم؛ چیزی که دربارۀ آن شک پیدا شده؛ آنچه مورد شک باشد.
آنچه دربارۀ آن شک شده.
۱. آنچه که بوی مشک بدهد؛ مشکآلود. ۲. [مجاز] خوشبو. ۳. [مجاز] سیاه؛ تیرهرنگ.
۱. مشک کوچک. ۲. چیزی که مانند مشک باشد.
پیران صاحب کتاب که از آنها احادیثی نقل شده.
لایۀ نازک تیرهرنگی دارای عروق خونی که داخل حفره چشم قرار دارد.
= مصیبت
= مَصدر
۱. برخورد کردن با کسی. ۲. یافتن و دیدن چیزی.
کسی یا چیزی که با دیگری به هم بخورد و صدمه وارد کند.
= مصرف