۱. بالای بلندی ایستادن و از بالا به زیر نگریستن؛ مسلط شدن بر چیزی از بالا. ۲. دیدهور شدن؛ واقف شدن بر امری؛ دیدهوری. ۳. (اسم) [قدیمی] رتبه یا منصبی بوده از دورۀ غزنویان تا عه ...
فرهنگ فارسی عمید
۱. شریک قرار دادن؛ شریک کردن کسی را در کاری یا چیزی. ۲. شریک دانستن برای خدا و مشرک شدن.
آگاه کردن؛ آگاهی دادن؛ خبر دادن؛ آگاهانیدن. * اشعار داشتن (کردن): (مصدر متعدی) ۱. خبر دادن؛ باخبر کردن؛ آگاه کردن. ۲. (مصدر لازم) آگاهی داشتن.
= اشاعره
پرتو. * اشعهٴ ایکس (مجهول، رنتگن): (فیزیک) پرتوهای نور با طول موج کوتاه که در پرتونگاری از آن استفاده میشود * اشعهٴ کیهانی: (فیزیک) تشعشعات دارای انرژی و قابلیت نفوذ که از فضای خار ...
۱. ترسیدن؛ بیم داشتن. ۲. مهربانی کردن؛ دلسوزی.
= شقاقل
= سقوردیون
مکروه و ناخوش داشتن چیزی؛ بیزاری و نفرت داشتن از چیزی؛ نفرت؛ بیزاری؛ رمیدگی.
۱. بوییدن؛ بوییدن چیزی؛ بو کردن. ۲. بو بردن. ۳. بویانیدن. ۴. (ادبی) با لب اشاره کردن به حرکت حرفی بدون آنکه صوت شنیده شود.
شاملتر؛ فراگیرندهتر.
= شنا: زمین را خون چنان غرقاب میکرد / که ماهی در زمین اشناب میکرد (عطار: مجمعالفرس: اشناب).