۱. سقطکننده. ۲. ازبینبرنده.
فرهنگ فارسی عمید
نوعی شیرینی که از شکر، نشاسته، گلاب، آب، و روغن تهیه میشود.
۱. قتلگاه. ۲. کشتارگاه.
۱. تسلطیافته؛ پیروز؛ چیره. ۲. برگماردهشده.
۱. قبولشده؛ پذیرفته. ۲. آسان: مفت و مسلّم. ۳. [قدیمی] حقیقی. ۴. [قدیمی] سزاوار؛ شایسته. ۵. [قدیمی] ممکن. ۶. [قدیمی] سالم.
مسلِم (زن).
۱. (ادبی) در عروض، ویژگی زحافی که در آن فاعلاتن به فاع تغییر یابد؛ سلخ. ۲. (اسم) [قدیمی] حیوانی که پوستش را کنده باشند. ۳. [قدیمی] پوستکنده.
تسلیدهنده.
۱. (ادبی) نوعی شعر مرکب از چند بند که قافیۀ مصراعهای هر بند با بندهای دیگر متفاوت است ولی قافیۀ مصراعهای آخر بندها با هم یکسان است، مانند این شعر: خیزید و خز آرید که هنگام خزان ...
مهمغان؛ بزرگ مغان؛ موبد موبدان.
۱. فربه؛ چاق. ۲. چرب؛ پرروغن. ۳. (اسم) = مسما۱
آنچه با آن کارد تیز کنند؛ فسان؛ فسن؛ سنگساو.