۱. همارزش؛ برابر. ۲. هماندازه.
فرهنگ فارسی عمید
= مسکین
۱. سازندۀ سببها؛ سببساز. ۲. (اسم) خدایتعالی.
آنچه در راه خدا داده شود.
۱. کسی که در اثر خوردن نوشابۀ الکلی از حال طبیعی خارج شده. ۲. [قدیمی، مجاز] خمارآلود: چشم مست. ۳. [قدیمی، مجاز] شادمان. ۴. [قدیمی، مجاز] عصبانی. ۵. [قدیمی، مجاز] غافل.
۱. گله؛ شکایت: ای از ستیهش تو همه مردمان به مست / دعویت سخت منکر و معنیت خام و سست (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۷۸). ۲. نالهوزاری. ۳. غم؛ اندوه.
کسی که خانه، دکان، یا چیز دیگر را اجاره کند؛ اجارهکننده؛ اجارهدار؛ اجارهنشین.
آنچه به اجاره داده شده؛ مورد اجاره.
۱. درحالت مستی. ۲. (صفت) [مجاز] ازخودبیخودشده؛ مست: سوی رز باید رفتن بهصبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری: ۷).
۱. کسی که کاری را از سر گیرد؛ آغازکننده؛ استینافدهنده. ۲. پژوهشخواه.
چیزی که از حکم عمومی خارج و برکنار شده باشد؛ استثناشده؛ بیرونکردهشده.
کسی که دعایش اجابت شود؛ کسی که هر دعایی به درگاه خداونده بکند برآورده شود.