راندهشده؛ دورکردهشده.
فرهنگ فارسی عمید
۱. خسیس. ۲. (اسم، صفت) ناکس؛ لئیم.
روستایی.
آنچه مورد ادعا قرار گرفته؛ مورد ادعا.
دعوتشده؛ خواندهشده.
۱. (ادبی) حرفی که در حرف دیگر درآمده و یکی شده باشد؛ ادغامشده. ۲. (صفت) [قدیمی] درهم پیوسته؛ یکیشده. ۳. (صفت) [قدیمی] استوار؛ محکم.
۱. دلالتکننده؛ راهنما. ۲. کسی که به خود اعتماد و اطمینان دارد.
آنچه برای آن دلیل آورده شده باشد؛ ثابتشده.
سیاه؛ تاریک: شب مدلهم.
گوشۀ چشم که اشک از آن میریزد؛ مجرای اشک.
۱. فراهمآوردهشده؛ جمعآوریشده. ۲. ویژگی اشعار و مطالبی که جمعآوری کرده باشند.
مداد؛ مُرکب: چون رخت را نیست در خوبی امید / خواه نِه گلگونه و خواهی مدید (مولوی: لغتنامه: مدید).