دارای خلخال (در پا).
فرهنگ فارسی عمید
۱. (ادبی) قسمتی در شعر یا نثر که در آن شاعر یا نویسنده به مقصود اصلی گریز میزند. ۲. خلاصۀ کلام؛ چکیدۀ سخن. ۳. [قدیمی] محل خلاص و نجات؛ محل رهایی؛ راه خلاص؛ گریزگاه.
۱. آمیزنده؛ برهمزننده. ۲. دوبههمزن.
بازمانده؛ بهجامانده.
۱. اشیا و اموالی که از کسی باقی مانده. ۲. اشیا و لوازم خانه. ۳. خوردنیهایی که بهعنوان چاشنی به غذای اصلی اضافه شده یا همراه آن خورده میشود.
۱. [مقابلِ خالق] آفریدهشده؛ ساختهشده. ۲. (اسم) انسان.
۱. (ادبی) مسمطی که در هر بند آن پنج مصراع باشد. ۲. (ریاضی) [قدیمی] پنجگوشه. ۳. (صفت) (فقه) ویژگی چیزی که خمس به آن تعلق میگیرد.
نوعی بیماری عفونی واگیردار که معمولاً در کودکان بروز میکند و با تب، لرز، گلودرد، و جوشهای چرکی قرمزرنگ همراه است.
مست؛ خمارآلوده.
۱. خزنده. ۲. جنبنده. ۳. چسبنده. ۴. رونده از پی کسی. ۵. (اسم) شپش.
= مخیله
۱. سبک و شیوهای خاص در زندگی، پوشش، آرایش، کلام و مانند آنها که مردم هر عصر، برای مدتی کوتاه اتخاذ میکنند. ۲. کالای رایج که برای مدتی مورد پسند مردم واقع شود.