۱. کسی که مجاب شده است؛ مجاب. ۲. [منسوخ] بازنشسته.
فرهنگ فارسی عمید
دارای تقرب و نزدیکی.
محکم؛ استوار.
باتقوا؛ پرهیزگار؛ پارسا.
پیدرپی؛ متصل به یکدیگر.
چیزی که اجزای آن از هم گسیخته و پراکنده شده باشد؛ ازهمپاشنده؛ مضمحل.
تابان؛ درخشان.
= مُلبس
کسی که چیزی را ضایع و نابود میکند؛ تلفکننده؛ اسرافکننده.
۱. شوخی. ۲. = مَتل
چیزی که مانند چیز دیگر باشد؛ مانند هم؛ همانند.
ویژگی کسی یا چیزی که از دیگران جدا و مشخص باشد؛ دارای تمایز.