چیزی که از چیز دیگر جدا و منشعب شده باشد.
فرهنگ فارسی عمید
متکبر؛ خودخواه؛ خودبین.
۱. پراکنده؛ دورازهم. ۲. (تصوف) ویژگی سالکی که در حالت تفرقه است.
زیرک؛ باتدبیر.
همرٲی؛ همداستان.
جویندۀ گمشده.
کسی که از روی تفنن و اتفاقی به کاری میپردازد.
۱. دانا؛ خردمند. ۲. (صفت) کسی که در امری فکر و اندیشه میکند؛ فکرکننده.
برهمکوفته.
کوتاه.
۱. کسی که از دیگری خواهان چیزی یا انجام کاری است. ۲. [قدیمی] آنکه از کسی طلب دارد؛ طلبکار.
ویژگی دو نقطه که در دو طرف قطر یک کره باشند.