کسی که لقب یا صفتی که معرف وی در شاعری باشد برای خود انتخاب کرده باشد؛ دارای تخلص.
فرهنگ فارسی عمید
۱. خوگرفته؛ عادتکرده به خلقی. ۲. (صفت) خوشخوی؛ خوشخلق.
خیالشده.
۱. داخلشده در یکدیگر. ۲. [قدیمی] داخلشونده.
۱. (حقوق) ویژگی کسی که با دیگری طرف دعوی باشد. ۲. (روانشناسی) چیزی که چیز دیگر را به خاطر بیاورد. ۳. (اسم، صفت) [قدیمی] فراخواننده؛ داعی.
۱. زرهپوشیده؛ زرهپوش. ۲. [مجاز] مجهز.
ویژگی کسی که خود را خوار و حقیر میکند.
بهیادآورنده؛ یادکننده.
قافیهای که در آن سه حرف متحرک با هم جمع شود، مانندِ «شکند» و «فکند».
ترشرو.
۱. استوار و ثابت؛ برجای خودایستاده. ۲. [مجاز] قراردادهشده؛ مستقر.
۱. ترجمهشده. ۲. (اسم، صفت) مطلبی که از زبانی به زبان دیگر ترجمه شده است.