پراکنده؛ متفرق؛ پریشان.
فرهنگ فارسی عمید
کسی که پاک از تهمت است؛ تبرئهشده.
دیدهشده.
۱. بابصیرت. ۲. (اسم، صفت) [مجاز] پیشگو.
دیدهشده؛ مشهود؛ منظور.
۱. اندازه و مقداری از پول. ۲. [قدیمی] حد رسیدن؛ جای رسیدن. ۲. [قدیمی] حد و نهایت چیزی.
اتاق یا آپارتمانی که دارای مبل باشد.
جلادهنده.
پیروی.
آنچه بتوان خرید یا فروخت؛ کالا؛ اسباب؛ مال.
= مابعدالطبیعه
ویژگی کسی که از حادثه و پیشامدی افسرده و دردمند باشد؛ دردمند؛ دردناک.