مکرکننده؛ فریبدهنده؛ فریبنده.
فرهنگ فارسی عمید
خوردنی؛ خوراکی.
۱. جایی در چرخ خیاطی که ماسوره در آن قرار میگیرد. ۲. وسیلهای که نخ را دور آن پیچیده و از لای تارها عبور میدهند.
آنچه در بدن هضم و تحلیل شود.
آنچه مورد احتیاج باشد؛ دربایست.
آنچه لازم باشد؛ ضروری.
۱. موجب؛ دلیل؛ باعث: ای مایهٴ درمان نفسی ننشینی / تا صورت حال دردمندان بینی (سعدی۲: ۷۳۴). ۲. اصل؛ بنیاد؛ پایه. ۳. [مجاز] مجموعۀ معلومات و دانش کسی. ۴. [مجاز] قدرت؛ توانایی: چو مایه ند ...
= مبحث
با کسی چیزی بدل کردن؛ چیزی عوض چیز دیگر گرفتن.
رودۀ گوسفند که آن را از گوشت قیمهکرده و برنج پُر میکردند و میپختند.
= مباسطت
= مَبلغ