کسی که اموالی از محلی جمعآوری کند و به مخدوم خود یا دولت تحویل بدهد.
فرهنگ فارسی عمید
آنچه در آن جای سخن نباشد؛ بیگفتگو؛ بیچندوچون.
۱. افزاری که بَنّا با آن گل یا گچ میمالد. ۲. (کشاورزی) تختۀ بلندی که کشاورزان با آن زمینهای شیارشده را هموار میکنند. ۳. [قدیمی] آلتی که با آن پارچه را آهار می&zwn ...
سیاست قرار دادن مالیات بر درآمد و دارایی مردم برای تٲمین مخارج عمومی دولت.
پرداختکنندۀ مالیات.
۱. مربوط به مال. ۲. (اسم) [منسوخ] = دارایی ۳. (اسم) [منسوخ] امور مالی. ۴. (اسم) [قدیمی] کالا. ۵. (اسم) [قدیمی] مالیات.
۱. زنی که هنگام زاییدن زن آبستن بچۀ او را میگیرد و زائو را پرستاری میکند؛ ماماچه؛ مامناف؛ بازاج؛ پازاچ؛ پیشنشین؛ قابله. ۲. مادر.
آنچه گذشت؛ گذشته.
جای امن؛ پناهگاه.
۱. دراَمان؛ زنهاردادهشده. ۲. امین.
ضمیر متصل اول شخص جمع: کتابمان.
= ماندن۱