دارای شٲن و شوکت.
فرهنگ فارسی عمید
دلیر؛ پردل.
دارای جاهوجلال و شکوه بسیار.
قویجثه؛ تنومند.
۱. ویژگی هر چیزی که خوردن آن موجب استفراغ شود. ۲. [مجاز] کریه؛ نفرتانگیز.
۱. برسی چیزی با روی چیز دیگر از روی مشابهت؛ سنجش؛ مقایسه. ۲. اندازهگیری. ۳. گمان. ۴. (اسم) اندازه. * قیاس معالفارق: قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بیآنکه مناسبت و اشتراک ...
آنچه به حسب قیاس باشد؛ امری یا مطلبی که از روی قیاس استنباط شود.
= قیصر
کسی که از مشاهدۀ صورت پی به سیرت مردم میبرد.
۱. برخاستن؛ ایستادن؛ بهپا خاستن. ۲. جنبش؛ نهضت. ۳. (فقه) ایستادن در نماز. ۴. [قدیمی، مجاز] نماز. * قیام کردن: (مصدر لازم) برخاستن؛ بهپا خاستن.
۱. برانگیخته شدن پس از مرگ. ۲. (اسم) [مجاز] رستاخیز. ۳. (اسم) هفتادوپنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۰ آیه؛ لااقسم. ۴. (صفت) [عامیانه، مجاز] شلوغ. * قیامت کردن: (مصدر لازم) [ع ...
مادۀ غلیظ، سیاهرنگ، و چسبناکی که از نفت گرفته میشود و در ساخت آسفالت و عایقکاری بام ساختمانها به کار میرود.