۱. میان؛ وسط. ۲. جایی در میدان که قلب لشکر قرار بگیرد: فرامرز با خوارمایه سپاه / بزد خویشتن تیز بر قلبگاه (فردوسی: ۵/۴۶۲).
فرهنگ فارسی عمید
= غلتَبان
فلزی نرم و نقرهایرنگ که قابل تورق و سختتر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتیگراد ذوب میشود و خالص آن در طبیعت پیدا نمیشود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد ...
مستحفظ و نگهبان قلعه؛ دژبان.
۱. خلقوخوی. ۲. روش.
۱. کارمزد؛ انعام. ۲. پولی که مٲمور دولت از کسی در برابر انجام دادن کاری میگیرد؛ کارمزد؛ رشوه.
به عنوان انعام.
۱. هر وسیلهای که با آن بنویسند؛ خامه؛ کِلک. ۲. (اسم مصدر، اسم) [مجاز] نویسندگی. ۳. [مجاز] شیوۀ نوشتن؛ سبک. ۴. (زیستشناسی) [مجاز] هریک از استخوانهای دستوپای انسان ...
چاقوی کوچکی که با آن سر قلم را میتراشند.
آنچه با قلم نوشته شده: نظامی که در رشته گوهر کشید / قلمدیدهها را قلم درکشید (نظامی۵: ۷۶۳).
= فلاخن
۱. دور از فهم؛ دشوار: حرفهای قلمبه. ۲. برجسته و برآمده. ۳. زیاد: پول قلمبه.