کسی که پارچۀ قصب ببافد؛ بافندۀ قصب.
فرهنگ فارسی عمید
۱. نیزار؛ نیستان. ۲. دستۀ نی.
یکی از مجاری تنفسی بهصورت لولهای غضروفی در بدن پستانداران که از حلقوم و ناحیۀ گردن پایین رفته و بعد دوشاخه میشود و هر شاخه به یکی از ریهها اتصال پیدا میکند؛ نای ...
۱. = قصه ۲. بیستوهشتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۸۸ آیه.
۱. (ادبی) در عروض، اسقاط حرف اول و ساکن کردن لام در مفاعلتن که فاعلتن باقی بماند و مفعولن بهجایش بگذارند. ۲. [قدیمی] شکستن و جدا کردن؛ شکستن. ۳. (صفت) [قدیمی] شکسته و دونیمهش ...
داستانسرایی؛ قصهگویی.
= قَصْر
شعری که حداقل دارای شانزده بیت است که مصراع اول بیت اول با مصراعهای دوم همۀ بیتها همقافیه است و موضوع آن بیشتر در وعظ، حکمت، حماسه، یا در مدح یا ذم کسی یا چیزی است؛ چکامه.
۱. بوتۀ جو نارس که درو کنند و به چهارپایان دهند. ۲. آنچه از کشت سبز بریده میشود.
= قاضی
فرمانی که همچون قضای الهی نافذ و جاری باشد: فرمان قضاجریان.
مربوط به قضا.