زهد ورزیدن: فتادم در میان دُردنوشان / نهادم زهد و قرایی به در باز (عطار۵: ۳۳۳)، ای برآورده سر کبر از گریبان نفاق / نه به رعناییت یار و نه به قرایی قرین (سنائی۲: ۲۸۳).
فرهنگ فارسی عمید
ظرفی که در آستانۀ پُر شدن است.
جعبهای که کمان را درآن میگذاشتند؛ کماندان.
۱. ویژگی حیوانی حلالگوشت مانندِ گاو، گوسفند، و شتر که در راه خدا ذبح شده و گوشت آن صدقه داده میشود: فدای جان تو گر من فدا شوم چه شود / برای عید بُوَد گوسفند قربانی (سعدی۲: ۵۹۷ ...
۱. نزدیکی. ۲. خویشی.
۱. محکم؛ سخت. ۲. آسوده؛ راحت.
۱. گرده؛ گرد. ۲. گردۀ نان.
آنکه به دیگری بدهکار است؛ وامدار: سه بوسه کز دو لبت کردهای وظیفهٴ من / اگر ادا نکنی قرضدار من باشی (حافظ: ۹۱۲).
۱. ریختن موی سر؛ کچل شدن. ۲. کچلی.
۱. جایی که به عدۀ معینی اختصاص دارد و ورود دیگران به آنجا ممنوع است. ۲. ممانعت از ورود به جایی. ۳. منع و بازداشت.
۱. صدای چرخ یا دولاب، هنگام چرخیدن. ۲. صدای لولای در، هنگام بازوبسته شدن.
= قر۱ * قرقر کردن: (مصدر لازم) [عامیانه] = قر۱ * قر زدن