۱. بازگردنده. ۲. بازگردنده از سفر.
فرهنگ فارسی عمید
گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند؛ کاروان.
۱. پشت گردن؛ پس گردن. ۲. آخر چیزی. ۳. (ادبی) یک مصوت یا رشتهای از چند صامت و مصوت که در آخرین کلمۀ ابیات یک قطعه شعر یا در آخرین کلمۀ مصراعهای یک بیت تکرار شود، ولی این تکرار ...
= هل١
۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید. ۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند. ۳. شکل؛ هیبت. ۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ ک ...
= قالوس: برزند نارو بر سرو سهی، سرو سهی / برزند بلبل بر تارک گل قالوسی (منوچهری: ۱۳۰).
قالی کوچک.
۱. فرمانبرنده؛ فرمانبردار. ۲. مطیع و متواضع به خداوند. ۳. نمازخوان.
= قانت
کسی که به آنچه قسمت و بهرهاش شده راضی و خشنود باشد؛ قناعتکننده.
۱. دستورها، مقررات، و احکامی که از طرف دولت و مجلس برای برقراری نظم و اداره کردن امور جامعه وضع شود. ۲. رسم؛ آیین؛ روش. ۳. اصل اثبات شده در یک علم: قانون نیوتن، قانون علیت. * قانون اسا ...
آنکه قانون بداند؛ حقوقدان؛ دانندۀ قانون.