۱. شاخۀ پاجوش درخت که آن را در زمین میخواباندند و قسمت پایین آن را زیر خاک میکردند تا ریشه بدواند. ۲. شاخۀ تاک که در زیرِ زمین میکردند و سر آن را از جا ...
فرهنگ فارسی عمید
= بختک
= فرهیختگی
تربیتشده.
۱. دارای فره بودن. ۲. فروشکوه؛ شوکت و جلال: به مردی و دانایی و فرّهی / بزرگی و آیین شاهنشهی (فردوسی: ۷/۲۳۵).
جامهای که از پوست برخی جانوران مانند روباه و سمور میدوختند؛ پوستین.
مهاجم.
۱. پایین بردن؛ به پایین بردن. ۲. بلعیدن. ۳. غرق کردن.
۱. بستن. ۲. [مجاز] پیچیده و دشوار شدن: به حاجتی که رَوی تازهروی وخندانرو / فرونبندد کارِ گشادهپیشانی (سعدی: ۱۱۳).
فروختن؛ فروش.
= افروختن
۱. [مقابلِ خریدن] واگذار کردن چیزی به کسی در ازای دریافت پول. ۲. [مجاز] نشان دادن حالتی، بهخصوص کبر و خودپسندی: من از آن گذشتم ای یار که بشنوم نصیحت / برو ای فقیه و با ما مفروش پار ...