پرگو؛ بیهودهگو.
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی آنکه شکم فراخ دارد؛ پرخور.
۱. آنکه سفرۀ گسترده برای مهمانان دارد؛ فراخسفره. ۲. [مجاز] سخی؛ جوانمرد.
پیش خزیدن؛ بهپیش خزیدن.
۱. فراوانی. ۲. گشادگی؛ وسعت.
دیدن.
= فردوس
۱. دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر. ۲. دور شدن از دسترس و نظارت کسی. ۳. [مجاز] تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی: فرار از خدمت سربازی. * فرار دادن کسی: (مصدر متعد ...
۱. [مجاز] بسیارگریزنده. ۲. گریزان. ۳. (شیمی) ویژگی جسمی که بهسرعت بخار شود.
۱. خوب. ۲. عالی. ۳. بلند؛ والا. ۴. راست؛ مستقیم. ۵. پاکدامن؛ پرهیزکار؛ نیکوکار؛ درستکردار. ۶. راستگو. ۷. اوج و حضیض. ۸. ‹فیرون› کواکب سعد و نحس: حسودت در یَدِ بهرام فیر ...
۱. بالا. ۲. بلندی. ۳. [مقابلِ نشیب] سربالایی: آرزومند کعبه را شرط است / که تحمل کند نشیب و فراز (سعدی۲: ۴۵۸). ۴. [قدیمی] جمع؛ فراهم. ۵. [قدیمی] کنار. ۶. [قدیمی] نزدیک. ۷ ...
= قیافهشناس: چنین داد پاسخ فراستشناس / که فرمان شه را پذیرم سپاس (نظامی۵: ۹۶۱).