۱. آشوبطلب. ۲. [مجاز] زیبا و دلفریب. ۳. [قدیمی، مجاز] جنگجو؛ سپاهی؛ لشکری: آمد از دهگان سبکپایی که یک جا آمدند / از سوار و از پیاده فتنهجویی دههزار ( ...
فرهنگ فارسی عمید
آنکه فتنه و آشوب را فرومینشاند و آرامش را برقرار میسازد.
سند؛ نوشته.
= سفته
شاخهای از علم شیمی که تٲثیر نور در فعل و انفعالهای شیمیایی را بررسی میکند.
عکاسی.
= افتادن
آنچه نزد اقوام ابتدایی دارای جنبۀ رازآمیز و جادویی بوده و پرستش میشده.
کسی که لب زیرینش افتاده و فروهشته باشد.
= فاجر
= فجیعت
تبهکاری.