۱. خود را روی زمین کشیدن؛ نشسته روی زمین خزیدن: گر تو باشی راست ور باشی تو کژ / پیشتر میغژ بدو واپس مغژ (مولوی: ۲۴۳)، باز حس کژ نبیند غیر کژ/ خواه کژ غژ پیش او یا راست غژ (مو ...
فرهنگ فارسی عمید
۱. بدون حضور فرد موردنظر: حکم غیابی. ۲. (قید) در غیبت فرد مورد نظر: غیابی طلاق گرفت.
۱. فریادرسی. ۲. (اسم، صفت) فریادرس. ۳. (اسم، صفت) از نامهای خدایتعالی.
پارچۀ زردرنگی که در قدیم جهودان به لباس خود بر روی کتف میدوختند تا معلوم شود که از قوم یهود هستند؛ پارهزرد؛ عسلی.
= غیهب
۱. هر سری که جز خداوند و بندگان برگزیده کسی آن را نمیداند. ۲. عالمی که خداوند، فرشتگان، کتابهای آسمانی، پیامبران، قیامت، بهشت، و دوزخ در آن قرار دارند. ۳. (صفت) [قدیمی] نهان ...
سِر ذاتی که جز خدایتعالی کسی آن را نمیداند؛ مرتبۀ احدیت: عین عینت چون به غیبالغیب درپوشیدهاند / پس یقین میدان که عینت غیب جاویدان توست (عطار۵: ۳۰).
= غیبالغیب: عارفانه آمدم در غیب از غیبالغیوب / جمع و تفصیل وجود خویش آسان یافتم (شاهنعمتالله ولی: ۶۶۷).
۱. مربوط به غیب. ۲. الهی؛ ربانی.
افزایندۀ رشک و حسد: اصفهان شد غیرتافزای بهشت جاودان / زین بنای تازۀ سلطان سلیمان زمان (صائب: ۱۳۹۳).
جز آنان.
۱. گیاهی که از آن ریسمان، جوال، و حصیر میبافتند. ۲. نی؛ برگ نی.