عزلتگزیننده؛ گوشهنشین.
فرهنگ فارسی عمید
عزب بودن؛ تنها بودن؛ بیهمسر بودن.
گرامی و بلند مرتبه است. δ دربارۀ خداوند گفته میشود.
۱. دشوار ساختن. ۲. دشواری؛ تنگی و سختی. ۳. تنگدستی.
۱. تنگی؛ سختی؛ دشواری. ۲. تنگدستی؛ بیچیزی.
مادۀ شیرینی که زنبور عسل از مکیدن شیرۀ بعضی گلها و گیاهان فراهم میآورد و در کندوی خود خالی میکند؛ انگبین. * عسل مصفّا: عسلی که مومش را گرفته باشند.
نوعی صمغ خوشبو.
دشوار؛ سخت؛ مشکل.
آشیانۀ پرنده که از شاخههای نازک درخت درست میکند.
۱. = عشب ۲. گیاهی با ساقۀ ضخیم زیرزمینی، میوهای سرخرنگ که مصرف دارویی دارد؛ حشیشةالمغربیه؛ سپارنه؛ سالساپرنیه.
۱. = عشره ۲. مرتبۀ بعد از آحاد؛ از ده تا نود؛ دهگان.
عمل عشقباز؛ عاشقی.