خمیر کردن؛ سرشتن.
فرهنگ فارسی عمید
۱. پیر شدن؛ کهنسال شدن زن. ۲. ناتوان شدن.
۱. زن پیر؛ پیرزن. ۲. دختر.
باشتاب و سرعت؛ مانند عجولان.
خصومت؛ دشمنی.
۱. (ریاضی) کلمهای که شماره را بیان میکند. ۲. شماره؛ تعداد. ۳. [عامیانه، مجاز] کسی که بتوان به او توجه یا اعتنا کرد؛ فرد مهم: تو پیش او عددی نیستی. = عدد صحیح: (ریاضی) عدد اص ...
= عدسی
برجستگیهای کوچک مانند عدس که بر روی ساقۀ گیاه پیدا میشود.
خصم؛ دشمن.
از روی ظلم و ستم: تصرف عدوانی.
دشمنبند؛ اسیرکنندۀ دشمنان.
۱. روگرداندن؛ تخطی کردن. ۲. [قدیمی] انحراف؛ خارج شدن. ۳. (اسم) [جمعِ عادل] = عادل ۴. [جمع عدل] = عدل۱