رویۀ جامه.
فرهنگ فارسی عمید
۱. ظاهر شدن؛ آشکار شدن؛ نمایان شدن. ۲. آشکار کردن تصویر به کمک مواد شیمیایی. ۳. [قدیمی] تجلی. * به ظهور پیوستن: = * به ظهور رسیدن * به ظهور رسیدن: ظاهر شدن؛ آشکار شدن. * ظهو ...
یارویاور؛ مددکار؛ همپشت؛ پشتیبان.
مخفف علیهالسلام.
نیازمند؛ درویش.
زن، فرزند، و اهل خانۀ مرد که نانخور او باشند؛ خانواده.
۱. همچون عابدان؛ بهروش عابدان. ۲. (صفت) همراه با عبادت.
ترشرو؛ اخمو.
۱. سست؛ ناتوان. ۲. [مجاز] خسته؛ درمانده. ۳. ویژگی کسی که عضوی از اعضای بدنش ناقص و معیوب باشد. * عاجز آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * عاجز شدن: رشته تا یکتاست آن را زور زالی بگسلد / چو ...
۱. خلقوخوی. ۲. (اسم مصدر) اعتیاد: عادت به مصرف الکل. ۳. کاری که انسان به آن خو میگیرد و در وقت معیّن انجام میدهد. ۴. (اسم مصدر) (زیستشناسی) [عامیانه] = قاعدگی * ...
آنکه رفتارش توٲم با عدل و داد است؛ دادگر.
۱. ویژگی آنچه مطابق با عادت معمول است؛ معمول؛ متداول. ۲. آنچه برتری و امتیازی ندارد؛ معمولی.