= ازاله
فرهنگ فارسی عمید
زایل کردن؛ از بین بردن؛ نابود ساختن.
= زیرا
ازآنکه؛ ازآنجهتکه؛ بهعلتآنکه؛ زیراکه.
= ازبر: از مصحف تندی و درشتی نه همانا / یک سوره برآید که تو ازبرم نداری (فتوحی: لغتنامه: ازبرم).
به سبب بسیاری؛ بسکه: از بس که دست میگزم و آه میکشم / آتش زدم چو گل به تن لختلخت خویش (حافظ: ۵۸۸).
۱. طایفهای از مغولان که از اعقاب سپاهیان چنگیز در ماوراءالنهر و نواحی بین دریاچۀ آرال و دریای خزر هستند. ۲. از مردم ازبک؛ ازبکی: کُشتیگیر ازبک.
= نیتروژن
هم فشار آوردن جمعیت و هنگامه برپا کردن.
زیاد شدن؛ افزون شدن؛ افزونی؛ افزایش.
۱. کبود؛ نیلگون؛ آبی. ۲. (اسم) [قدیمی] خط هفتم جام شراب.
۱. طرد کردن؛ بیرون کردن. ۲. حرکت دادن؛ جنباندن.