صاحب تاج؛ دارای افسر؛ تاجدار. * صاحبافسر گردون: [قدیمی، مجاز] حضرت عیسی.
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنکه در امری حق تصرف دارد؛ مالک؛ متصرف. ۲. (تصوف) مرشد و پیری که در احوال مرید تصرف کند و حالت تازهای به او دهد یا حالتی را از او سلب کند.
۱. در دورۀ مغول، مٲمور جمعآوری مالیات که مالیات رعایا را بهاقساط وصول میکرد. ۲. در دورۀ صفویه تا قاجار، کسی که مسئول ضبط و نگهداری نوعی اموال دیوانی بود: صاحبجمع آ ...
۱. ژندهپوش. ۲. صوفیای که خرقه بر تن کند.
۱. صاحباقبال؛ نیکبخت: که از بیدولتان بگریز چون تیر / بُنه در کوی صاحبدولتان گیر (نظامی۲: ۲۴۲). ۲. [قدیمی] توانگر: طریق و رسم صاحبدولتان است / که بنوازند مر ...
مَحرم اسرار؛ رازدار؛ رازنگهدار.
۱. صاحب شریعت؛ شارع؛ قانونگذار. ۲. پیغمبر؛ پیغمبر اسلام.
کسی که یکی از خویشان نزدیکش فوت شده و مجلس سوگواری ترتیب داده است؛ عزادار.
کسی که مقام، منزلت، و عنوانی دارد.
عیالمند؛ دارای زن و فرزند.
دارای غرض؛ مغرض؛ کسی که قصد و غرضی دارد: ز صاحبغرض تا سخن نشنوی / که گر کاربندی پشیمان شوی (سعدی۱: ۵۰).
بیمار بستری.