مایعی سفیدرنگ که پس از زایمان از پستان زن و هر حیوان مادۀ پستاندار بیرون میآید. * شیر بریده: = شیر۳ * شیر خام خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] غفلت کردن؛ خطا کردن. * شیر خشک: شیری که آن ...
فرهنگ فارسی عمید
ماست چکیده؛ دوراغ؛ شیر بریده که آبش را گرفته باشند.
۱. شیرانداز؛ شیراوژن. ۲. [مجاز] دلیر؛ دلاور.
= شیرافکن
= شیرخشت
شیره و صمغی که از گیاهی که در کوههای البرز و خراسان میروید تراوش میکند. طعمش شیرین و دارای قند و نشاسته و سقز است. در طب بهعنوان ملین و مسهل به کار میرود. ۱۵ تا ...
ویژگی بچهای که غذای اصلی او شیر است.
مؤسسهای که در آنجا کودکان شیرخوار را نگهداری میکنند؛ دارالرضاعه.
۱. آنکه شیر میدوشد. ۲. ظرفی که در آن شیر میدوشند. ۳. دستگاهی که زنان تازهزا برای دوشیدن شیر خود به کار میبرند.
چوبی که با آن شیر یا دوغ را بههم میزنند تا مسکۀ آن جدا شود.
۱. به رنگ سفید متمایل به زرد. ۲. (اسم) [قدیمی] نوعی پارچه به رنگ سفید متمایل به زرد و دارای گل و بوته که از آن شال و عمامه درست میکردند.
شیرمانند؛ مانند شیر؛ شجاع و دلیر مانند شیر.