برانگیزندۀ شوق؛ اشتیاقآور؛ آنچه در انسان ایجاد شوق کند.
فرهنگ فارسی عمید
خرقه؛ خرقۀ درویشی.
بادریسۀ دوک.
ژولیده؛ شوریده؛ درهم و پریشان: همیگفت شولیدهدستاروموی / کف دست شکرانه مالان به روی (سعدی۱: ۱۱۶).
شومیز کردن؛ شیار کردن؛ شیار کردن زمین برای زراعت.
۱. انجامیابنده. ۲. هستییابنده. ۳. رونده.
گیاهی خودرو با برگهای یا بنفش و دانههای ریز سیاه که گذشته مصرف دارویی داشته؛ سیاهدانه؛ نانخواه؛ بوغنج.
۱. ضربه؛ تکان شدید. ۲. (پزشکی) حالتی که ناگهان به انسان دست میدهد و قوای بدن رو به سستی و ضعف میگذارد.
خار.
آنچه از گوشت که بریان شده؛ گوشت کبابکرده؛ بریان.
= شُستن
= شپاشاپ: زچکچاک گرز و ز شپشاپ تیر / برآورد از جان دشمن نفیر (فردوسی: مجمعالفرس: شپاشاپ).