۱. کسی که در کورۀ آجرپزی، تون حمام، یا نانوایی مٲمور افروختن آتش است و مواد سوختنی را در کوره میریزد. ۲. [قدیمی] کسی که در میدان جنگ آتش به طرف دشمن میانداخت.
فرهنگ فارسی عمید
آتشزنه؛ آتشگیره.
۱. کسی که مواد سوختنی در کوره میریزد؛ تونتاب؛ گلخنی. ۲. کوره.
۱. کوره. ۲. جای روشن کردن آتش. ۳. آن قسمت از ماشین یا کارخانه که مواد سوختنی در آن ریخته میشود و آتش میگیرد. ۴. آتشکده. ۵. اسلحهخانه.
۱. زایندۀ آتش؛ آنچه آتش از آن تولید شود. ۲. [مجاز] مؤثر.
تیززبان؛ کسی که تند سخن بگوید: سعدی آتشزبانم در غمت سوزان چو شمع / با همه آتشزبانی در تو گیراییم نیست (سعدی۲: ۳۶۹).
۱. چیزی که در آتش سوخته باشد. ۲. برافروزندۀ آتش. ۳. حریق؛ آتشسوزی: بر «آتشسوز» گرد آید همه کس / تو هم فریاد آتشسوز من رس (فخرالدیناسعد: ۳۰۷).
= آتشافروز: بیامد دوصد مرد آتشفروز / دمیدند، گفتی شب آمد به روز (فردوسی: ۲/۲۳۴).
۱. افشانندۀ آتش: کوه آتشفشان. ۲. (اسم) (زمینشناسی) حفرهای در پوستۀ زمین که از دهانۀ آن بخارهای گوگردی و مواد گداخته بیرون آید. ۳. [مجاز] آنچه برق بزند.
۱. افشاندن آتش. ۲. (زمینشناسی) عمل یا حالت کوه آتشفشان هنگامی که مواد گداخته از دهانۀ آن بیرون میآید.
۱. تندرو؛ تیزرو. ۲. بیقرار؛ بیآرام.
ظرف کوچک سیمی که در آن چند تکه زغال داغ شده میریزند و در هوا میچرخانند تا مشتعل شود؛ آتشچرخان؛ آتشسرخکن.