۱. شمشیرگر؛ مرد شمشیرزن؛ کسی که با شمشیر جنگ کند. ۲. میرغضب.
فرهنگ فارسی عمید
۱. بسیارروان. ۲. آب روان؛ جاری.
گازی بیرنگ، سمی، و قابل اشتعال که در جوشکاری، برش فلزات، و سوخت موشکها کاربرد دارد.
از درختان جنگلی ایران با میوۀ بیضیشکل قرمزرنگ؛ ال؛ آل؛ سال؛ سل.
تیرهبخت؛ بدبخت؛ بدطالع؛ بیطالع؛ بداختر.
تیرهبختی؛ بدبختی.
= فاشرا
۱. درختی که پوستش تیرهرنگ باشد. ۲. درختی که میوه بدهد؛ درخت میوهدار.
۱. آنکه یا آنچه سرش سیاه باشد. ۲. [مجاز] زن بیچاره و بینوا. ۳. (اسم) [مجاز] قلمی که سرش را در مرکب زده باشند. ۴. (اسم) نهنگ.
آنچه به رنگ سیاه باشد؛ سیاهرنگ؛ سیاهگون.
۱. کسی که جامۀ سیاه به تن داشته باشد. ۲. [مجاز] ماتمزده؛ ماتمدار؛ عزادار. ۳. (اسم، صفت) [مجاز] شبگرد؛ عسس.
خیمههای تیرهرنگ که صحرانشینان و دامداران در صحرا برای خود برپا میکنند؛ سیاهخیمه؛ سیاهخانه؛ سیهخانه؛ چادر سیاه.