۱. = سپردن sepo(a)rdan ۲. سپرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): رهسپر، پیسپر.
فرهنگ فارسی عمید
آنچه باید سپرده شود؛ درخور سپردن: چون جان سپردنیست به هر صورتی که هست / در کوی عشق خوشتر و بر آستان دوست (سعدی۲: ۳۵۹).
چیزی که در جایی یا نزد کسی به رسم امانت گذاشته میشود؛ ودیعه.
= سپرغم
کسی که چیزی به کس دیگر بسپارد؛ تسلیمکننده.
= اسپرک
۱. تمام کردن؛ به انجام رساندن. ۲. پایمال کردن.
۱. خوشۀ انگور. ۲. خوشۀ بزرگ و پربار. ۳. خوشۀ انگور که هنوز دانههایش نرسیده و درشت نشده؛ غوره: نیستم همچو تاک پشت دوتا / از پی چند خوشهٴ سپریغ (شمسی فخری: لغتنامه: سپریغ).
بعدتر؛ عقبتر.
۱. درختی گرمسیری با برگهای گرد و نوکتیز و گلهای سفید خوشهای و خوشبو. ۲. میوۀ این گیاه بیضیشکل، زردرنگ، و دارای شیرۀ لزج و بیمزه است که پس از خشک ...
عقبافتادگی؛ واپسماندگی: به فضل کوش و بدو جوی آب روی از آنک / به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی (ناصرخسرو: ۳۶۲).
حادثۀ بد؛ پیشامد بد: سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد (؟: معین: سپلشت).