۱. آنکه یا آنچه چیزی را بسوزاند. ۲. آنکه یا آنچه بسوزد. ۳. [مجاز] بسیار غم آور.
فرهنگ فارسی عمید
تکه پارچهای که زیر بغل پیراهن یا میان شلوار بدوزند؛ خشتک؛ خشتچه؛ تریز جامه: پرزر و دُر گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱: ۱۳).
= سوختن
گیاهی علفی، پایا با شاخههای بلند، گلهای زرد یا کبودرنگ که بلندیش به یک متر میرسد و در ریشۀ آن غدههایی سیاه تولید میشود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن ...
= سیسنبر
کبودرنگ.
کرمی که پارچههای پشمی را ضایع میکند؛ بیب.
۱. روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید. ۲. روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد. * سوسو زدن: (مصدر لازم) [عامیانه] روشنایی دادن چراغ کمنور.
حشرۀ کوچک بالدار به رنگ سیاه یا سرخ یا قهوهای و به انواع مختلف که چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آنها از آفات کشتزارها هستند.
نظریهای که هدف آن تعدیل ثروت و درآوردن عوامل و وسایل تولید به مالکیت عمومی و تسلط دولت بر مؤسسات بزرگ اقتصادی و صنعتی و منابع طبیعی به نفع همۀ مردم و جلوگیری از جمع شدن سرمایه در دست ا ...
هدیهای که کسی از سفر برای دوستان و آشنایان خود بیاورد؛ راهآورد؛ رهآورد؛ ارمغان.
دواندن و ورزش دادن اسب برای شرکت در مسابقه.