زندانبان.
فرهنگ فارسی عمید
۱. سخن با قافیه گفتن. ۲. (اسم) [قدیمی] بانگ کبوتر. ۳. [جمع: اَسجاع] (ادبی) در بدیع، آوردن کلمات همآهنگ. * سجع متوازن: (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در آخر جملهها با وزن یکسا ...
ابر.
در وقت سحر؛ به وقت سحر؛ سپیدهدمان.
خوب؛ نیکو؛ خجسته؛ خوش.
سخی بودن؛ جود و کرم داشتن؛ بخشش؛ کرم؛ جوانمردی.
بنای محکم و پایدار.
۱. سرسخت؛ جانسخت؛ پرطاقت. ۲. لجوج.
ردۀ بزرگی از بندپایان که روی پوست بدنشان با پوستۀ سخت پوشیده شده، مانند خرچنگ.
قسمت جلوی کام که از دو استخوان کامی تشکیل شده است.
کسی که کوشش بسیار کند؛ سختکوشنده؛ بسیارکوشا.
۱. سنجیدن. ۲. وزن کردن. * سختیدن، برسختن: سریر و سراپرده و تاج و تخت / نه چندان کزو برتوانند سخت (نظامی۵: ۸۴۸).