= استغفار
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کارش ستم کردن است؛ ستمکننده؛ ظالم؛ ستمگر؛ ستمکاره.
ستمکار؛ ستمکننده؛ ظالم.
عمل ستمگر؛ ظلم و تعدی.
۱. تنومند؛ قویهیکل؛ درشت؛ ستبر. ۲. زشت و بدهیکل: بگردیدی کاو پی سگ میرود / سخرۀ دیو ستنبه میشود (مولوی: ۵۷۵). ۳. دیو.
ذخیره؛ پسانداز.
میوهای که پوستۀ نازک و میان آبدار و یک یا چند هستۀ کوچک دارد، مانند انگور و هلو.
شش.
= ستوه
= ستیهیدن
۱. مدحکردهشده؛ ستایششده. ۲. پسندیده.
= سِتْر