۱. حساب کردن؛ شمردن. ۲. بهشمار آوردن. ۳. گمان کردن. ۴. [قدیمی] آزمودن. ۵. [قدیمی] اکتفا کردن. ۶. [قدیمی] نهی کردن از آنچه در شرع ممنوع باشد.
فرهنگ فارسی عمید
۱. گرد آوردن؛ جمع کردن. ۲. آماده شدن.
۱. شکوه؛ جلال. ۲. [قدیمی] شرمگین شدن. ۳. [قدیمی] صاحب خدم و حشم شدن؛ حشمت و بزرگی و جاه و جلال یافتن. ۴. [قدیمی] شرم داشتن؛ حیا کردن.
۱. حالت انسان رو به مرگ؛ جان از بدن رفتن. ۲. [مجاز] نهایت و نابودی چیز: رنسانس دورۀ احتضار عقاید قرون وسطایی بود.
۱. بند آمدن بول؛ شاشبند شدن. ۲. جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن. ۳. [قدیمی] حقنه کردن؛ اماله کردن.
۱. گمان؛ حدس. ۲. (اسم مصدر) حمل کردن؛ بار برداشتن. ۳. (اسم مصدر) [قدیمی] بردباری کردن.
شامل بودن؛ در بر داشتن.
۱. با تدبیر کار کردن؛ هوشیاری به کار بردن. ۲. دوراندیشی؛ عاقبتاندیشی. ۳. (اسم) (نظامی) بخشی از نیروی نظامی یک کشور که در مواقع اضطراری به کار گرفته میشود.
= حَجَر * احجار کریمه (ثمینه): سنگهای قیمتی، مانند الماس، زمرد، و فیروزه.
= حدث
مصائب روزگار؛ سختیهای زمانه.
= حدقه