۱. فراخ شدن و آسان شدن زندگی. ۲. فراخعیشی؛ تنآسانی؛ آسودگی؛ رفاهت.
فرهنگ فارسی عمید
= رفاه
۱. [مقابلِ آمد] رفتن: هر رفتی آمدی دارد، بلیت رفتوبرگشت. ۲. [مقابلِ برگشت] (ورزش) دورِ نخست مسابقات دومرحلهای. ۳. (بن ماضیِ رفتن) = رَفتن * رفتوآمد: ۱. رفتن وآ ...
= رُفتن * رفتوروب: جاروب کردن و پاک کردن جایی از گردوخاک.
۱. گذشته؛ سپریشده: عمر رفته. ۲. [مجاز] درگذشته؛ مرده. ۳. [مقابلِ آمده] روانهشده. ۴. [قدیمی] از دسترفته. ۵. (صفت مفعولی) [قدیمی] برزبانآمده؛ گفتهشده. * ر ...
مراجعه به آرای عمومی برای به دست آوردن رٲی و عقیدۀ اکثر مردم دربارۀ انجام دادن امری؛ همهپرسی.
۱. حکم؛ داور. ۲. (ورزش) داور بازی، بهویژه بازیهایی که طبق قوانینی صورت میگیرد مانند، فوتبال، والیبال، و تنیس.
۱. واگذاشتن؛ ترک کردن. ۲. در اصطلاح اهل سنت، گرایش به عقاید شیعه؛ شیعه بودن.
۱. نرمی و مدارا کردن؛ با مهربانی و لطف با کسی رفتار کردن. ۲. [قدیمی] راحتی؛ گشایش.
گروه همسفر و همراه؛ دوستان و همراهان.
دوختن پارگی و سوراخ جامه یا پارچه بهطوری که رد آن بهآسانی معلوم نشود.
رفو کردن؛ شغل و عمل رفوگر.