راستقد؛ کشیدهقامت؛ خوشقدوقامت.
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مقابلِ کجبین] کسی که چشمش راست و درست میبیند. ۲. [مقابلِ خطابین] [قدیمی] آنکه حقیقت را میبیند؛ طرفدار حق و حقیقت؛ حقیقتبین.
۱. کسی که بنیان زندگانیش بر راستی و درستی باشد؛ آنکه با همهکس از روی راستی و درستی رفتار میکند. ۲. راستودرست.
سادهدل؛ پاکدل؛ خوشقلب.
= راستروش
از دستگاههای هفتگانۀ موسیقی ایرانی.
شکلی هندسی با اضلاع مساوی و موازی باشد؛ راستبر؛ مربعمستطیل.
راستکار؛ درستکار؛ نیکوکار.
گردنده بهطرف راست؛ مایل به راست؛ متمایل بهطرف راست.
۱. زمینۀ موردنظر؛ مورد؛ باره: در راستای بهبود کیفیت، در این راستا. ۲. (ریاضی) امتداد. ۳. [مقابلِ چپ] [قدیمی] راست. * به راستایِ: [قدیمی] در حقِ؛ دربارۀ: به راستای تو.
برابر؛ مساوی؛ یکسان؛ یکاندازه: بینیم کزآن میان چه برخاست / دونیمه کنیم راستاراست (نظامی۳: ۴۳۴).
۱. [مقابلِ کجی و خمیدگی] راست بودن. ۲. طرف راست بودن. ۳. صحت و درستی. ۴. [مقابلِ دروغ] صداقت و حقیقت. * راستیرا: [قدیمی] = = بهراستی: راستی را اگر کتاب نبود / علم ج ...