۱. کدخدایی؛ ریاست ده. ۲. کشاورزی.
فرهنگ فارسی عمید
۱. ‹دهلیزه، دالیز، دالیج› راهرو تنگ و دراز؛ دالان. ۲. (زیستشناسی) هریک از دو حفرۀ فوقانی قلب که خون را به بطنها میفرستد.
۱. = ادهم. ۲. عدد بسیار.
نظم و ترتیب؛ نظام و نسق. δ از لغات دساتیر.
۱. = دهانه ۲. میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب میافتد. ۳. لگام. ۴. واحد شمارش مغازه.
۱. ده؛ ده واحد از چیزی. ۲. هر قسمت دهتایی از چیزی که دهتادهتا یا به قسمتهای دهتایی تقسیم شود. ۳. ده روز از ماه.
= دهر
=دهان
۱. = دویدن ۲. (ورزش) از رشتههای ورزشی دوومیدانی. ۳. دونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پردو، کمدو، نیکدو. * دو استقامت: (ورزش) دویدن به مسافت ۱۵۰۰ متر یا بیشتر که قدرت و ...
نوبت؛ نوبت بازی؛ نوبت قمار.
= دابه
= داخله