یک یا چند استخوان انتهای ستون فقرات.
فرهنگ فارسی عمید
= دنبالچه
= تنبک
۱. احمق؛ ابله؛ کودن: اندر این شهر بسی ناکس برخاستهاند / همه خرطبع و همه احمق و بیدانش و دند (لبیبی: شاعران بیدیوان: ۴۸۰). ۲. فرومایه.
شغل و عمل دندانساز.
= دندان افریز
۱. مزد دندان؛ مزد خوردن چیزی. ۲. پولی که پس از مهمانی و اطعام به مهمان مستمند بدهند.
۱. زیر لب و آهسته با خود حرف زدن. ۲. با خود حرف زدن از روی خشم و دلتنگی؛ غرغر کردن؛ لندیدن؛ لندلند کردن.
۱. زمزمه. ۲. آواز؛ بانگ شادی و طرب. ۳. شادی و نشاط: حاشللّه گر کند پیوند با طبع تو غم / طبع غم را از نشاط تو پدید آید دنه (کمالالدیناسماعیل: ۴۷۴).
۱. نزدیک شدن. ۲. نزدیک بودن.
۱. [عامیانه] ابله؛ احمق؛ کودن: صدهزاران نام خوش را کرد ننگ / صدهزاران زیرکان را کرد دنگ (مولوی۱: ۷۸۱). ۲. [قدیمی] پریشانخاطر. ۳. (قید) [قدیمی] با پریشانخاطری.
کسی که در دستگاه شالیکوبی کار میکند و شلتوک میکوبد؛ دنگی.