آسایشدهنده به دل؛ آنچه باعث آسایش قلب و آرامش خاطر شود.
فرهنگ فارسی عمید
۱. [مجاز] آنچه باعث آشوب و بههمخوردگی دل شود و از آن حالت تهوع به انسان دست دهد. ۲. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] = پنجانگشت
دانا و هوشیار؛ عاقل و دوراندیش.
دلواپس؛ نگران؛ مضطرب.
جای وسیع و باصفا و خوشمنظر؛ دلگشا.
دلباخته به کسی یا چیزی؛ عاشق؛ علاقهمند.
عشق؛ علاقه؛ محبت.
خستهدل؛ دلآزرده؛ دلخون؛ دلشکسته؛ دلریش؛ اندوهگین.
دلخواه؛ مطابق آرزو و خواهش دل.
دردی که در معده یا رودهها پیدا شود؛ درد شکم.
تردید؛ دودلی. * دلدل کردن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] شک و تردید داشتن؛ تشویش و تردید در کاری؛ دودلی.
آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. δ دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند میگویند.