مزاح کردن؛ شوخی کردن.
فرهنگ فارسی عمید
کسی که دربارۀ دیگری دعای خیر بکند؛ دعاگوینده؛ دعاکننده.
۱. فرا خواندن کسی به مهمانی یا برای کاری. ۲. [قدیمی] دعا. ۳. [قدیمی] خواهش و طلب. * دعوت کردن: (مصدر متعدی) ۱. کسی را به مهمانی خواندن. ۲. کسی را به جایی فراخواندن.
۱. بیم؛ نگرانی؛ تشویش خاطر. ۲. [قدیمی] با سر انگشت به جایی از بدن کسی زدن که به خنده آید؛ غلغلک دادن. ۳. [قدیمی] سستی کلام. ۴. [قدیمی] طعن کردن.
دختر؛ دوشیزه.
کسی که سرش موی نداشته باشد؛ کچل؛ اصلع.
مکار؛ حیلهگر.
= دفتر
جایی که اسناد معاملات یا ازدواج و طلاق را در دفتر رسمی ثبت میکنند؛ دفتر اسناد رسمی؛ محضر.
کسی که کارش نوشتن حسابها یا ثبت نامهها در دفتر است.
عمل و شغل دفتردار؛ عمل نگاه داشتن و نوشتن دفترهای حساب مطابق قواعد حسابداری.
= دفته