۱. ویژگی سودا و معاملۀ نقد که چیزی بخرند و پول آن را همان ساعت بدهند؛ پیشادست: ستد و داد مکن هرگز جز دستادست / که پسادست خلاف آرد و الفت ببرد (ابوشکور: شاعران بیدیوان: ۸۴). ۲. تن&z ...
فرهنگ فارسی عمید
شال که دور سر ببندند؛ دستمال؛ شال؛ مندیل؛ عمامه؛ بروفه؛ دستا.
مکر؛ حیله؛ تزویر: جوانان پیلافگن شیرگیر / ندانند دستان روباه پیر (سعدی۱: ۷۵).
= داسگاله
دست مالیدن به چیزی.
یاری؛ کمک؛ مددکاری.
۱. = دستبند ۲. چوبدستی؛ عصا: وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمالالدیناسماعیل: ۱۲۱). ۳. دستیار؛ مددکار؛ همدست: به ایران بسی دوستدارش بُ ...
۱. فرمان. ۲. قاعده و قانون؛ آیین و روش. ۳. اجازه؛ پروانه؛ رخصت: تن زجان و جان زتن مستور نیست / لیک کس را دید جان دستور نیست (مولوی: ۳۵). ۴. (ادبی) علم بررسی ساختار زبان، نوع کلمات و جم ...
۱. آلتی که در پشت در میکوبند که هنگام بستن یا باز کردن در آن را به دست گیرند. ۲. تکه پارچهای با آن ظرف غذا یا هر چیز دیگر را میگیرند.
۱. دست کسی را گرفتن و به او کمک کردن؛ کمک؛ یاری؛ مدد. ۲. گرفتار ساختن و اسیر کردن کسی.
یاریدهنده؛ مددکار؛ کمککننده؛ همدست؛ معاون.
= دروک