جانور وحشی که تربیت یافته و با صاحبش انس گرفته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
۱. آنچه با دست فشرده شود. ۲. میوهای که با دست بفشارند و آبش را بگیرند. ۳. [قدیمی] ویژگی آب میوهای که با فشار دست گرفتهشدهباشد: آب لیموی دستافشار.
۱. [مجاز] در حال رقص و نشاط و دست افشاندن. ۲. (صفت مفعولی) [قدیمی] ویژگی بذر یا تخمی که با دست بر زمین افشانده شود.
رقص و نشاط کردن و دست افشاندن.
۱. کسی که در کاری یا امری مداخله داشته باشد. ۲. آنکه بر سر شغل یا کاری باشد.
= برنجن
۱. نامهای که کسی با دست خود نوشته باشد؛ دستنوشت. ۲. چگونگی و کیفیت نوشتن.
۱. کسی که دستهای دراز دارد؛ درازدست. ۲. [قدیمی، مجاز] زبردست.
شتابزدگی؛ دستپاچه بودن.
کسی که زیردست کس دیگر پرورش یافته باشد؛ آنکه تربیتشده و پرورشیافتۀ دست کسی باشد.
آنچه از نقد و جنس که پیش از عروسی از طرف داماد به خانۀ عروس فرستاده شود.
۱. تسمه یا ریسمانی که با آن دستهای اسب یا استر را ببندند. ۲. شبیه و نظیر.