۱. تراشۀ چوب و تخته. ۲. هیزم باریک.
فرهنگ فارسی عمید
درودگر؛ نجار.
بریدن گیاهان از روی زمین با داس یا ماشین درو؛ درو کردن.
۱. مانند درویشان؛ به طریق درویشان؛ در هیئت درویشان. ۲. (قید) فقیرانه.
تکۀ پارچهای که بر پارگی جامه بدوزند؛ پینه؛ پاره: سیهگلیم خری ژندهجل پشمآکند / که ژندگیش نه درپی پذیرد و نه رفو (سوزنی: ۸۰).
۱. پیچیدن؛ تا کردن؛ لوله کردن؛ لفافه کردن. ۲. با کسی درافتادن.
۱. یکی از طبقات جهنم. ۲. [قدیمی] نهایت گودی و قعر چیزی، مثل ته دریا، ته دوزخ. ۳. [قدیمی] آنچه بعد از چیزی پدید آید. ۴. [قدیمی] سند و مدرکی که پس از فروش ملک در دست کس دیگر پیدا شود و به ...
=درکه
۱. رونده. ۲. پیشیگیرنده. ۳. [قدیمی] بخشاینده؛ عفوکننده.
۱. رفته. ۲. [مجاز] مرده؛ فوتشده.
گرفتار؛ گیرافتاده. * درگیر شدن: (مصدر لازم) ۱. گرفتار شدن. ۲. آغاز شدن زدوخورد. ۳. افروخته شدن آتش جنگ و نبرد.
صاحب منصب در نیروی دریایی؛ دریابیگی؛ امیرالبحر.