۱. شلیک شدن. ۲. [قدیمی] مردن. ۳. [قدیمی] رفتن. ۴. [قدیمی] مشغول شدن. ۵. [قدیمی] مخلوط شدن. ۶. [قدیمی] درآمدن؛ داخل شدن.
فرهنگ فارسی عمید
گردونۀ چهارچرخهای که با اسب کشیده میشود و سایبان آن بازوبسته میشود.
انبوه؛ فراوان؛ بسیار.
سیخ آهنی نوکتیز با دستۀ چوبی که در کفشدوزی برای سوراخ کردن چرم و گذراندن سوزن به کار میرود.
۱. =درخشیدن ۲. (اسم مصدر) تابش.
= درافشان
درخشنده؛ تابنده.
سپری که از پوست گاومیش یا کرگدن درست میکردند.
غلام یا کنیز که او را با پول خریده باشند؛ بنده؛ کنیز: می آرد شرف مردی پدید / و آزاده نژاد از درم خرید (رودکی: ۴۹۹).
کارخانه یا محلی که در آن پول سکه بزنند؛ دارالضرب؛ ضرابخانه.
کسی که پول خوب و بد را از هم جدا کند؛ درمگزیننده؛ درمسنج؛ صراف.
خرگوش.