۱. =دراییدن ۲. دراینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): هرزهدرای، یاوهدرای.
فرهنگ فارسی عمید
در حال حرف زدن؛ دراینده؛ گوینده.
۱. = درایت ۲. (اسم) در حدیث، علمی که دربارۀ احادیثی که از پیغمبر اسلام نقل کردهاند بحث میکند تا معلوم شود کدام یک درست و کدام نادرست است.
سینمایی که با اتومبیل داخل حیاط آن شوند و از میان اتومبیل به تماشای فیلم بپردازند.
۱. = در٢ ۲. [قدیمی] در بزرگ؛ دروازه؛ دروازۀ فراخ.
۱. لازم بودن؛ ضرورت داشتن؛ طرف احتیاج بودن: چمن خوش است و زمین دلکش است و می بیغش / کنون بهجز دل خوش هیچ درنمیباید (حافظ: ۴۶۸). ۲. سزاوار بودن.
چیزی یا کسی را ربودن و با خود بردن.
۱. دربسته. ۲. [مجاز] چیزی که تمام آن در اختیار یک تن یا یک خانواده باشد: اتوبوس دربست. ۳. (قید) [مجاز] یکجا و به طور کلی: خانه را دربست کرایه کرده بود.
۱. بستن. ۲. بستن در. ۳. بند کردن؛ مقید ساختن.
۱. در قید؛ گرفتار؛ اسیر. ۲. (اسم) [قدیمی] کوچۀ بنبستی که در داشته باشد. ۳. (اسم) [قدیمی] راه تنگ و باریک در کوه؛ راه میان دو کوه؛ دره. ۴. (اسم) [قدیمی] = دِژ * در بند بودن: (مصد ...
= درپی
۱. آواره؛ بیخانمان؛ کسی که از خانه و مسکن خود رانده و آواره شده باشد. ۲. (قید) از این در به آن در؛ از یک خانه به خانۀ دیگر؛ در همه جا. * دربهدر شدن: (مصدر لازم) [عامیانه، مج ...