= خوراکی
فرهنگ فارسی عمید
۱. ویژگی کسی که چیزی را خورده است. ۲. ساییدهشده.
۱. ویژگی کسی یا چیزی که غذا میخورَد. ۲. [قدیمی، مجاز] نانخور.
۱. جای طعام خوردن. ۲. اتاق ناهارخوری. ۳. قسمتی از کاخ یا کوشک که جای غذا خوردن پادشاه و کسان او بوده است.
= خوششانس
خوشآواز.
دارای بوی خوش؛ معطر.
۱. ویژگی آنچه خوب تراش خورده است. ۲. [مجاز] ویژگی آنکه اندام زیبا و متناسب دارد؛ خوشاندام.
کمی خوشتر و نیکوتر؛ قدری بهتر و خوشایندتر.
۱. دارای اندام زیبا و متناسب؛ خوشاندام. ۲. خوششکل.
۱. خوب خدمت کردن. ۲. [عامیانه، مجاز] انجام دادن کارهای کسی با تملق و چاپلوسی.
۱. ویژگی کسی که خط زیبا و نیکو دارد و خط را خوب مینویسد؛ خوشنویس. ۲. نوشتهشده با خطی واضح و خوانا: تکالیف خوشخط.